بازشناسی



تهران باد گرفته است و مدام در و پنجره ها بهم می خورد بخاری را زیاد کرده ام و لب تاب روی پایم است و به عرفان فکر می کنم که کله اش مثل تهران شده است با مو های اشفته و شلوغ و کمی طوفانی! شبیه به من شاید . 

به خودم فکر می کنم که در اتمام 19 سالگی ام ساده لوح نیستم ولی اینگونه به نظر می ایم 

نمونه اش دیروز در کلاس جامعه شناسی مثال زدم فرهنگ اقتصادی هر طبقه با طبقه ای دیگر متفاوت است شاید من توان خرید یک کفش چهارصد هزارتومنی را داشته باشم اما شانه ام را بالا می اندازم یادم می ماند چه پوتین های زیبایی بود اما پوت 150 تومنی می پوشم و کیف می کنم از نقوش نقطه دار رویش! اما یک فرد پولدار از پاساژ ارگ تجریش خرید می کند و سعی می کند بین کفش سه میلیونی که ارزش ندارد همان کفش یک میلیونی را بخرد شاید هم انقدر نوکیسه باشد که سه میلیونی را بخرد چه میدانم! استاد موافق بود اما یکی از دختر ها که از حجم ارایش های گوناگون، چهره اش را هیچ وقت در ذهن نمی سپارم و همیشه پسر ها دنبال اش هستند، با صدایی تحقیر امیز گفت این روز ها سه تومن پولی نیست و من به این فکر کردم ته کیفم دقیقا 5 هزار تومن بیشتر ندارم و توی کارتم هم همین حدود ها. با خود فکر کردم سه( تومن ) واژه تحقیر امیزی ست وقتی از صفر هایش چیزی نگویی ! در برابر پولدار های کلاس من ساده لوح بودم و در برابر خودم نیستم. 

دماغم را بالا کشیدم و گفتم آنقدر پولدار نیستم که پول نوسانات بازار را از جیب پدر ام بدهم! 

همه خندیدند. 

حالا باد می آید و عرفان توی کله اش پرنده لانه کرده ! و هی باد می وزد بین موهاش ! 

اخر سر اش را بر باد می دهد با این فکر های خام که بی شک هست! و من برای همیشه نمی بخشمش و اگر بگذارم سر دوست داشتنی اش بر باد برود خودم را هم . خلاصه باید از جنازه من رود شود . حرف هایش را دوست دارم اتفاقا یاد هم می گیرم از دانش ی خام اش و به دلم می نشیند اما دیگر دارد از فعالیت های مدنی و ی می گوید از شعار نویسی از هم کلاسی هایش از دوستانش ، که دوست دارد متن هایش آن ها هم بخوانند بی شک قبل آن که نگران باشم که متن های ی اش دردسر آمیز خواهند بود ، حسادت می کنم ! چه کنم ؟! 

قوقولی قوقو اما صبح نشده، ظهر است و باد می آید!

و این ( قوقولی قوقو صبح نشده ) اسم جدید خروس دیوانه ی همسایه است که می گویند نحس است باید بکشنش اما من فکر می کنم که چه خوب که تا هوا رنگ صبح های زود می گیرد با صدایی پیر و گرفته ما را بیدار می کند شاید. هروز میترسم نکند این آخرین صدایی باشد که از او می شنوم با تمام جانم نوای خش دار و ممتدد قوقولی قوو های بی نظم اش را گوش می دهم 

کاش این خروس همسایه ی عرفان هم بود تا بفهمد دلتنگی یعنی چه بار اخر یعنی چه کشتن و نحسی و متفاوت بودن و دیوانگی یعنی چه کاش خودش را می دید و من هم و ما را هم. 

 

نگرانشم ! 

برگردیم به چهره ساده لوحانه من ! 

که انگار به نظر می رسد از فعالیت ی می ترسم ، که بی شک ترسی ندارم ! اما خاک این کشور برای من و فکر هایم خفه کننده است نمی توانم !

خودم را می شناسم می دانم این راه اش نیست که شاید بخشی از راه همین باشد به قول عرفان اما برای من و عرفان 19 ساله این راه اش نیست ، ما باید زندگی کنیم طبیعت را ببینیم دنیا را بگردیم تحصیل کنیم کتاب منتشر کنیم حرفی بزنیم شناخته شویم عرفان قطعه ای بسازد که روحم را نوازش دهد باید زندگی کنیم و بعد وقتی زندگی جا افتاد وقتی دانش و اطلاعات ی و فرهنگی و علمی جامعی داشتیم ، حرفی بزنیم. در این سن اگاهم تظاهرات و . جز دانشجو ستاره دار شدن و بردن و نیاوردن  و اشک و اه من عاشق در فراق یار چه سودی دارد؟ می گوید همین امثال تو که ساکتند باعث شده فلانی ستاره دار شود ! می گویم قرار هم نیست من هم ستاره دار شوم!

 چون فکر میکنم راه همان فرد اشتباه بوده از همان ابتدا. یک تنه این فرهنگ طلب اقازادگی از مردم ما برچیده نمی شود همین ولیعهد را هم بیاورند باز می کنند اش ی دیگر و او می شود بز اصلی که پشت چوپان می دود و ما گوسفند و گوساله های پشت سر او . چه می دانم شاید حرف هایم ساده لوحانه ترسووارانه باشد اما همینم و فکر میکنم ت زیتون تلخی است که با مزاج من خوش نمی آید اما عرفان آن روز توی بوستان مگر زیتون نخریدم و تست نکردم؟ هر چیز کم کم 

قوقولی قوقو 

عرفان باد کرده ی من چقدر دوستت دارم و خال هایت را.

تهران ساعت سه و نیم بعد ار ظهر 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

متادون RiseOfSaSaj سلام مهاجرت کاری کانادا - مهاجرت تحصیلی کانادا پایگاه ثقلین‌ حجت الاسلام سیدمحمدجواد حسینی تبار ساعت لوکس آهنگ های پیچ دی جی تورک روزنوشت های یک قد بلند آن روی من https://hamiranmetallurgy.com/